کتاب قرارگاه فضایی آلفا 3 عملیات اضطراری سومین و آخرین قسمت از یک مجموعه‌ی پرفروش نیویورک تایمز است که توسط استوارت گیبز برای مخاطبین نوجوانِ علاقه‌مند به داستان‌های علمی-تخیلی نوشته شده. در این رمان، دشیل گیبسونِ 13 ساله به همراه خانواده‌اش در قرارگاه فضایی آلفا، روی ماه، تلاش می‌کند معمای مسموم‌شدنِ یکی از اهالی این قرارگاه را حل کند.

درباره‌ی کتاب قرارگاه فضایی آلفا عملیات اضطراری

استوارت گیبز (Stuart Gibbs) نویسنده‌ای آمریکایی‌ست که مجموعه داستان‌هایش برای کودکان و نوجوانان به فروش بالایی دست یافته‌اند و تحسین منتقدین را در پی داشته‌اند. او که خود دانش‌آموخته‌ی رشته‌ی زیست‌شناسی از دانشگاه پنسیلوانیاست، در داستان‌هایش با زبانی طنز، مفاهیم علمی را به کار می‌گیرد و مخاطبین خود را به سمت علم سوق می‌دهد. این نویسنده، در کتاب قرارگاه فضایی آلفا عملیات اضطراری (Waste of Space)، که داستان آن در یک قرارگاه فضایی روی کره‌ی ماه می‌گذرد نیز به همین صورت، مفاهیم علمی را به کار می‌گیرد و در فضایی علمی-تخیلی، یک داستان جنایی-معمایی را روایت می‌کند.

شخصیت نقش اول داستان کتاب قرارگاه فضایی آلفا عملیات اضطراری، پسری 13 ساله به نام دشیل گیبسون است. او به همراه خانواده‌اش در قرارگاه فضایی آلفا، که یک سکونتگاه مصنوعی روی کره‌ی ماه است، زندگی می‌کند. بیرون رفتن از این قرارگاه بسیار خطرناک است و پس از اینکه یک نفر در بیرون از قرارگاه کشته شد، ناسا خروج بچه‌ها از قرارگاه را برای همیشه ممنوع کرد. به همین علت است که دشیل و خواهرِ کوچکش ویولت حوصله‌شان سر می‌رود و از زندگی در قرارگاه ناراضی هستند.

در فصلِ اول کتاب قرارگاه فضایی آلفا عملیات اضطراری، زمانی که سیزدهمین سالگرد تولد دشیل فرا می‌رسد، این پسربچه‌ی باهوش و بازیگوش، از پدرش کادویی می‌گیرد که به هیچ وجه انتظارش را ندارد: اجازه‌ی بیسبال بازی کردن در فضای بیرون از قرارگاه. این کادو، بهترین کادوی تولدی می‌شود که دشیل در زندگی‌اش گرفته… ولی هنوز او به قرارگاه برنگشته که اتفاقاتی ناگوار دامنِ او و اهالیِ قرارگاه را می‌گیرد: لارس شوبرگ، کارخانه‌دار ثروتمندی که او هم در قرارگاه ساکن است، مسموم می‌شود و همه از دشیل می‌خواهند قاتلِ احتمالیِ او را پیدا کند.

در ادامه‌ی رمان قرارگاه فضایی آلفا عملیات اضطراری، پس از اینکه دشیل با اکراه تحقیقاتش را شروع می‌کند، افراد بیشتری مورد حمله قرار می‌گیرند و مسموم می‌شوند. دشیل رازها و مظنونین متعددی را در طی تحقیقاتش پیدا می‌کند و متوجه می‌شود مقصرِ اصلی می‌تواند فردِ بسیار خطرناکی باشد.

استوارت گیبز در کتاب قرارگاه فضایی آلفا عملیات اضطراری، به شکلی ماهرانه یک داستان جنایی-معمایی را در یک فضای علمی-تخیلی روایت می‌کند و به همین علت، کتاب او برای خوانندگان علاقه‌مند به هر دو ژانر جذابیت فراوانی خواهد داشت. از طرف دیگر، طنزِ مشهور این نویسنده نیز گیرایی بیشتری به این کتاب بخشیده و تجربه‌ای لذت‌بخش برای مخاطبین ایجاد خواهد کرد.

کتاب قرارگاه فضایی آلفا عملیات اضطراری، توسط فرهاد تقی پور ترجمه شده و نشر پرتقال آن را منتشر کرده است.

درباره‌ی مجموعه‌ی قرارگاه فضایی آلفا

این مجموعه‌ی جذاب و پرطرفدار که از پرفروش‌های نیویورک تایمز به شمار می‌آید، داستان‌های افرادی را به تصویر می‌کشد که برای همیشه به کره‌ی ماه فرستاده شده‌اند. این افراد که به دنبال یک زندگی متفاوت بودند علاوه بر تجربه‌ی زندگی در فضا، به تحقیق و جستجو نیز مشغول هستند.

استوارت گیبز داستان‌های مجموعه‌ی قرارگاه فضایی آلفا (Moon Base Alpha) را در فضایی طنزآمیز، ماجراجویانه و پر از هیجان روایت می‌کند.

نکوداشت‌های کتاب قرارگاه فضایی آلفا عملیات اضطراری

• این پایانی عالی بر یک سه‌گانه‌ی قوی است که سرنخ‌ها و نشانه‌های فراوانی برای علاقه‌مندان به داستان‌های معمایی در خود دارد. (School Library Journal)
• یک اقدام به قتل و یک بحران بزرگ، منجر به پایانی رضایت‌بخش می‌شود. (Common Sense Media)

کتاب قرارگاه فضایی آلفا عملیات اضطراری برای چه کسانی مناسب است؟

مخاطبین اصلی این کتاب، نوجوانانی هستند که به داستان‌های علمی-تخیلی و داستان‌های معمایی علاقه‌مند هستند.

در بخشی از کتاب قرارگاه فضایی آلفا عملیات اضطراری می‌خوانیم

لارس در هپروت گفت: «پاندا می‌خوام.»

نینا و چانگ به‌جای اینکه برگردند سمت پله‌ها، هر دو از روی نرده‌های کناره‌رو پریدند و کنارمان فرود آمدند… نینا اگر خودش مچ من را موقع انجام این کار می‌گرفت، دمار از روزگارم درمی‌آورد.

دکتر مارکز روی کناره‌رو ماند، از آن بالا سرک کشید و اعلام کرد: «قطعاً گرفتار یه‌جور روان‌پریشی شده.»

چانگ به طعنه گفت: «نه بابا!» به نظرش مهارت‌های پزشکی دکتر مارکز مفت نمی‌ارزید. باتوجه به اینکه نبوغ چانگ در حد اینشتین بود، شرط می‌بندم که کاملاً حق داشت.

متأسفانه پزشک دیگری در قفا نداشتیم. پزشک سابقمان را کشته بودند و جایگزینش هم یک هفته‌ی دیگر می‌رسید. تا آن‌ موقع با اطلاعات کلی چانگ از پزشکی و دانسته‌های مشکوک دکتر مارکز سر کرده بودیم.

سونیا حالا دیگر دیوانه‌وار زار می‌زد و سوئدی بلغور می‌کرد. مامان و دکتر براهماپوترا مارکز تمام سعیشان را کردند آرامش کنند و او را برگرداندند داخل سوئیت تا کمی بنشیند.

مامان با اطمینان خاطر گفت: «جای هیچ ترس‌ و نگرانی نیست. افراد حرفه‌ای بالا سرش هستن.»